عشق.جمعه.انتظار................

هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گام هاي تو را براي من بياورد،گام هاي استوار و دست هاي سبزت را. اگر بيايي،چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.


تو مي آيي و در هر قدم،شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدكي را آزاد خواهي كرد.تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد براي كبوتران غريب خواهي ساخت.

تو مي آيي در حاليكه دستهايت پر از گلهاي نرگس است.تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي كني و كعبه عشق را در آن ها بنا خواهي كرد.

تو مي آيي و دست نوازش بر سر ميخك هايي خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است.

تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگ هاي صبح جريان پيدا خواهد كرد.

تو مي آيي اي پسر فاطمه ،يوسف زهرا يا مهدي.

اللهم عجل لولیک الفرج

الله آرامش بخش ترین واژه


 allah1b الله ، آرامش بخش ترین واژه

یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند.

این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن می‌خوانند و یا کلمه “الله” را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می‌دهد.

وی در ادامه افزود: بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق می‌کردم از بیماری‌های مختلف روحی و روانی رنج می‌بردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.

این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع می‌شود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس می‌شود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی می‌دهد. حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان می‌شود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله» تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه می‌دهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب می‌شود.

به راستی که قرآن کریم در آیه‌ای کریمه می‌فرماید:

«الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب»

بساط شیطان

بساط شیطان 

دیروز شیطان را دیدم.در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود،فریب می فروخت.مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند.توی بساطش همه چیز بود:غرور،حرص،دروغ و خیانت،جاه طلبی،.......... .هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد.بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی ها پاره ای از روحشان را.بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی ها آزادگی شان را.شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد.حالم را بهم می زد.دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.انگار ذهنم را خواند.موذیانه خندید و گفت:من کاری با کسی ندارم،فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم.نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد.می بینی!آدم ها خودشان دور من جمع شده اند.جوابش را ندادم.آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت:البته تو با این ها فرق می کنی.تو زیرکی و مومن.زیرکی و ایمان،آدم را نجات می دهد.این ها ساده اند و گرسنه.به جای هر چیزی فریب می خورند.از شیطان بدم می آمد اما حرف هایش شیرین بود.گذاشتم که حرف بزندو او هی گفت و گفت و گفت...ساعت ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود.دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.با خود گفتم:بگذار یک بار هم شده کسی چیزی ار شیطان بدزدد.بگذار یک بار هم او فریب بخورد.به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم اما توی آن چیزی جز غرور نبود.جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اطاق ریخت.فریب خورده بود،فریب...
دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام.تمام راه را دویدم.تمام راه لعنتش کردم.تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه نامردش را بگیرم.عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.به میدان رسیدم اما شیطان نبود.آن وقت نشستم و های های گریه کردم.اشک هایم که تمام شد بلند شدم.بلند شدم که بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم،صدای قلبم را.و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم،به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

بودن یانبودن!

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»
پادشاه بیرون رفت و در را بست... سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است».

پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد».

به خودت اعتمادداری؟

به خودت اعتماد داری؟


هر انسانی نسبت به خودش برداشتی کلی دارد که به آن خودپنداره فرد گوییم. خودپنداره شامل مجموعه ای از ویژگی های جسمی و روانی است که وقتی همانند یک پازل کنار هم قرار می گیرند فرد را توصیف می کنند. و خود ایده ال تصوری است که هر فردی دوست دارد از خودش داشته باشد....
به خودت اعتماد داری؟

اگر ثروتمند نیستی، مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند.

اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند.

اگر زیبا نیستی، برخورد درست با زشتی هم وجود دارد.

اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند.

اگر تحصیلات عالی نداری، با کمی سواد هم می توان زندگی کرد.

اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی از انسان هاست.

اما اگر " عزت نفس" نداری برو بمیر که هیچ نداری...     ( گوته )

 

همه ما کم و بیش با کلمه عزت نفس و اعتماد به نفس آشنا هستیم. و بارها و بارها در موقعیت های مختلف و شاید روزانه هزاران بار کلمه اعتماد به نفس به گوشمان خورده باشد. و باز هم همه ما مطالب زیادی اندر مزیت داشتن اعتماد به نفس و معایب نداشتن آن شنیده ایم. اما کمتر کسی است که پی به معنای واقعی اعتماد به نفس برده باشد و به اهمیت آن در زندگی شخصی و اجتماعی واقف باشد.

 

اعتماد به نفس چیست؟

ادامه نوشته

خنده به هم یاباهم

یه روز یه ترک
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود،خیلی نترس..؛

یکه وتنها ازپس ارتش حکومت مرکزی براومد

جونش روگذاشت کف دستش وسرباز

راه مشروطیت و آزادی شد
فداکاری کرد،برای ایران،برای من وتو
برای اینکه مایه روزی تواین مملکت آزاد زندگی کنیم

یه روز یه رشتیه
اسمش میرزاکوچک خان بود،میرزا کوچک خان جنگلی
برای مهارکردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد

یه روز یه لره بود
کریم خان زند
ساده زیست،نیک سیرت وعدالت پروربودوتا ممکن می شد

از شدت عمل اعتراض می کرد

یه روز یه قزوینه
علامه دهخدا
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بوده ودیوان پارسی

بسیار خوبی برای ما بر جا نهاده است

یه روز ما همه با هم بودیم..
ترک و رشتی و لر و اصفهانی و
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
قفل دوستی ما رو شکستند ..

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم
به همدیگه می خندیم،؟!!!
و اینجوری شادیم !!!!..

این از فرهنگ ایرونی به دور است

آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان ومتفاوتی هستند

پس با هم بخندیم نه به همدیگه


امام مهربانی میلادت مبارک..............

نامه ای به امام رضا علیه السلام

هوالمصور

السلام  علیک یا علی بن موسی الرضا

سلام به آقای خوبم، سلام به مولای عزیزم، سلام به امام رئوف و مهربانم، سلام به خورشید تابان خراسان، سلام به گنبد طلاییت، سلام به کبوترهای حرمت و سلام به زائرهای عاشقت.

قلم را روی کاغذ نهادم تا شاید این بار قلم روی آن حرکت کند و خودش حرف های دل مرا به امام رضا بنویسد. هزاران بار نوشتم، هزاران بار گفتم، اما باز نشد. نتوانستم به قولی که به تو دادم وفا کنم، بگو چه کار کنم، کجای کارم اشتباه است .

ادامه نوشته

خداحافظ

سلام دوستان عزیز اگه خدابخواد امروز عصر عازم دبیرستان شبانه روزی ام احتمالا وبلاگم هم هر2هفته یک بار بروز میشه .ولی شما نظراتتون رو حتما بذارید ......

مراقب مهربونیاتون باشید 

درپناه مولاصاحب الزمان.....یاعلی